امیر حسین رحیمی زنجانبر

آدم برفی نه!

مسافر آفتاب

 

برف می بارد

و نقش پاهایت روی برفها

و به انتظار بازگشتت

آنقدر به انتظار

که تمام موهایم دارند سفید می شوند

 

برف می بارد

و خیره به نقش پاهایت

مثل یک مجسمه

...نه!

مثل آدم برفی

 

برف می بارد

و من روی برفها می نویسم

"آدم برفی با سرما زنده است"

پس شاید از روی عشق است اگر با من

گرم نمی گیری

 

[آرام آرام دارد می گذرد

آرام آرام دارد

از جای پاهایت یک بعد از ظهر می گذرد

...یک بعد از ظهر نه

دارد یک عصر می گذرد]

 

برف نمی بارد

و از لابه لای نوری تاریک

چشمهایم به نقش پاهایت سفید می شوند و سفیدتر

و نقش پاهایت

از خجالت چشمهایم آب می شوند و آب تر

 

برف نمی بارد

و از لابه لای نوری تاریک

آدم برفی با تمام وجود

دارد ایستاده راه می دود

به سمت هیچ...

 

 

پی نوشت:یه سوال:این شعرو تو نگفتی دوست...؟؟؟!!!!!!!!



نظرات شما عزیزان:

negin
ساعت6:22---15 آبان 1392
.

.

.

.

.

.

زیاد مطمئن نیستم که من نگفته باشمش...

چقدر...چقدر...چقدر...آه...حرفی برای گفتن ندارم...(خودت بهتر از خودم میدونی...)
پاسخ:می دونم...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : سه شنبه 14 آبان 1392 | 23:43 | نویسنده : roshanak |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.